مهیّاے سفر گشتم
سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۵۸ ب.ظ
مدتےست کہ قصد داشتم تا سفرے داشتہ باشم؛ سفرے بدور از هرگونہ هیاهو؛ خود باشم و خویشتن خویش؛...
خواستم تا مهیاے سفر گردم. چشم بروے هر چہ هست و نیست بستم و بدنبال مرکبے براے طول راه گشتم؛...
مقصد راهم بہ اعماق دل بود؛...
هر چہ نظر کردم جسم را یاراے این سفر ندیدم. بسراغ مرکب روح آمدم و از او خواستم تا در این سفر همراه من باشد. خواستہ ام را بہ جان پذیرفت و شادیکنان مرا سوار بر مرکب سبکبال خود ساخت؛...
بیکباره احساس کردم مابین زمین و آسمانم؛...
بوحشت افتادم؛...
سریع از او خواستم تا سفر را متوّقف سازد؛...
خداے من این چہ اتّفاقے بود کہ افتاد؟!...
۹۸/۰۵/۰۱