وراثت

   از شب گذشتہ حال و هواے خانہ ما عطر و بوے دیگرے بخود گرفتہ است. بلاخره بعد از چند ماه صبر و انتظار اولین نوه خانواده بدنیا آمد و با قدوم خود بخانہ شور و شعف خاصے را در تڪ تڪ اعضاے خانواده ایجاد نمود. واقعا لحظات جالبے بود! همہ با هیجان وصف ناپذیرے بدور گهواره جمع شده و بحر نگاهها و حرکات شیرین نوزاد گشتہ بودیم. حس عجیبے نسبت بہ او داشتیم؛ گویے از سالها پیش او را مےشناختیم یا اصلا قطعہ ایے از وجود همگے ما بود. در این میان شور و شعف پدر و مادر از دیدن اولین نوه گلشان بیشتر از همگے ما بود. چنان قربان صدقہ اش مےرفتند کہ حسّ حسادت همگے ما را برانگیختن. همانگونہ کہ غرق در نگاهها و حرکات شیرین نوزاد بودند بیاد لحظہ هاے بدنیا آمدن ما فرزندانشان افتادند

و با هیجان لبریز از عشق درونے شروع بہ بیان خاطرات آن لحظہ هاے شیرین گشتند. در لابہ لاے این خاطرات دل انگیز چیزے کہ مرا در اعماق خود فرو برد نسبت دادن اخلاق و رفتار هر کدام از ما فرزندان بخودشان بود. پدر مےگفت کہ اخلاق برادر بزرگترم بہ مادر رفتہ و برعکس اخلاق و رفتار من بہ پدر. درحالیکہ از لحاظ جسمانے و چهره ظاهرے من بیشتر از هر کس دیگرے شبیہ مادر بودم و برادر بزرگترم شبیہ پدر! حتے چند جا پدر و مادر برخے از رفتارهاے ما فرزندانشان را بہ پدربزرگها و مادربزرگهایمان نسبت مےدادند!...

   واقعا نکتہ بسیار اساسے و مفیدے براے توشہ راه من بود. تا بحال در مورد مسألہ وراثت اینگونہ تأمّل ننموده بودم و فقط بظاهر مادے آن نظر مےدوختم؛... ولے امروز با ورود این قدم نو رسیده و خوش یمن افکارم وسعت تازه ایے بخود گرفتہ است. الان دیگر بہ این باور رسیدم کہ بخش وسیعے از شخصیت و ذات درونے من متأثر از وجود پدر و مادر بزرگوارم است و این بزرگواران نیز بہ همان نسبت بخش اعظمے از‌ ذات درونے خودشان را مدیون والدین خود مےدانند. وراثتے کہ در تمام موجودات عالم قابل مشاهده است و این روند وراثتے بر همین نحو ادامہ خواهد داشت؛... 

   داشتم با خود فکر‌ مےکردم چہ عواملے دیگرے در تشکیل ذات درونے من نقش داشتند؟!...